Blog . Profile . Archive . Email  


وقتی حرفی نیست عنوانی نیست

رمان در آغوش رویا رو 2 روزه خوندم،جالب ولی عجیب بود.

امروز دیگه واقعا آخرین روزی بود که من و دوستم میتونستیم بریم سایت مدرسه.صبح بهش گفتم میای امروز هم بریم سایت؟
گفت:آخه هفته ی پیش هم سر زنگ حرفه اجازه گرفتیم و رفتیم
_خب سر یه زنگ دیگه میریم
_میدونی که نمیشه،ریاضی داریم
_خب من با دبیرش حرف میزنم
_نمیذاره،تمرین داریم
_من راضیش میکنم
سر کلاس ریاضی پشت سر شیما(دوستم)نشستم و به هم نامه میدادیم.نه اینکه ریاضی بلد نبودیم،اتفاقا از بس تمرین کرده بودم چشم بسته جواب میدادیم تو این یک هفته به اندازه یک سال ریاضی تمرین کردم.قبلش با دبیر کامپوتر حرف زدیم که ببینیم اجازه میده.گفت باشه،تک زنگ دوم بیاید.
سر تک زنگ من و شیما بلند شدیم رفتیم سراغ دبیر ریاضی.من پشتت و درگوشی(چون بقیه نباید میفهمیدن)با چرب زبونی حرف میزدم.اونم بلند بلند جواب میداد،آخر گفت باید از خانم*****(ناظم مدرسه)برگه بیارید.
حالا من و شیما رفتیم دفتر اجازه شرف یابی پیدا نمیکنیم،چرا؟خانوم داره صبحونه میخوره
آخر مجبور شدیم بریم سراغ دبیر کامپشوتر،دوباره من شروع کردم به چاپلوسی،طوری که شخصا رفت از ناظم اجازه گرفت
حالا مگه برگه میدادن،دبیر ریاضی چظور راضی شد؟فقط بخاطر نیشخندهای ناجور و خواهش های محکم من بود که آخرش هم در گوشش گفتم:مرسی خانوم فقط بچه ها نفهمن
حالا نت گردی نکن،پس کی بکن.یه وبلاگ هم دوتایی راه انداختیم که بعدا آدرسشو میذارم.زنگ هم که خورد دبیر مثلا ما رو داشت کنترل میکرد(هیچوقت به مانیتور ها نگاه هم نمیکرد چه برسه به کنترل!!)کلید رو گذاشت پشت در و ما رو تنها گذاشت.
پ.ن:دارم روی 2تا موضوع فکر میکنم:1.چطور با یه ذره حرف زدن روی بقیه تاثیر بذارم!2.اگه بشه موقع امتحانات خرداد هم از سایت مدرسه استفاده کنم
 

نوشته شده در سه شنبه 27 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 20:56 توسط یاسمن| |

زندگی بدون تفکر=====آرامش مطلق مطلق

کاش من دیوونه بودم...ای کاش

نوشته شده در دو شنبه 26 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 18:8 توسط یاسمن| |

سال تحصيلي تموم شد و من و دوستم تازه فهميديم ميتونيم بعضي روزا بريم سايت مدرسه و نت گردي كنيم.......اما افسوس كه فردا آخرين باريه كه از سايت مدرسه استفاده ميكنيم و شايد سال بعد دوباره بتونيم.......

در ضمن === لطف كردم و بخشيدمت

نوشته شده در دو شنبه 26 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 10:37 توسط یاسمن| |

امتحان زبانم رو داده بودم،10دقیقه فقط سرمو گذاشتم رو میز خوابیدم(هنوز برگه ها رو جمع نکرده بودن)سرمو بلند کردم،در حالیکه خیلی گیج بودم و چشمام هم اصلا درست نمیدید و برگه ام هم پشت به رو بود،دیدم معلممون میگه:یاسمن مثل اینکه دوست داری شهریور بیای مدرسه!!!!

بچه ها شروع به سوال کردن:کی؟چرا؟کجا؟

معلممون هم با علاقه جواب میداد:یاسمن دوست داره شهریور بیاد مدرسه

من :teacherمگه من چیکار کردم که هرچی میخواید میگید؟؟(با حالت طلبکارانه و عصبی گفتم)

_با نازگل حرف زدی

یه عادتی که من دارم اینه که با هیچ بزرگتری معمولا بحث نمیکنم(مگر در موارد بسیار اضطراری)

امتحان لعنتی تموم شد.کاشف به عمل اومد تمام کلاس تقلب کردن به جز من که خواب بودم.و دلم میخواست معلم رو خفه کنم چون خیلی بد دهن بود و قبلا هم شده بود که با همه بد حرف میزد.

پ.ن:مثلا مدرسمون نمونه در منطقه است ولی کادرش عتیقه است!(عتیقه که میگم یعنی عتیقه هاااااا)

نوشته شده در دو شنبه 12 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 19:18 توسط یاسمن| |

http://www.persiano rarabiangulf. com/index. php

 

برای خودمون،برای نسلهای آینده

به این لینک برید به خلیج همیشه فارس رای بدید،هرروز میتونید رای بدید

نوشته شده در شنبه 10 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 19:22 توسط یاسمن| |

یادتون نره:

امروز ساعت7:30دکتر کپی رو ببینید،توی مسابقش شرکت کردم و فینالیست شدم

نوشته شده در شنبه 10 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 15:51 توسط یاسمن| |

حالم خیلی بهتره چون فهمیدم مشکل از کجاست و حلش کردم

معمایTرو حل کردم،منصرف شدم عکسشو بذارم(یه معمای هوش و حوصله هست که باید با 4 تا قطعه شکل T رو درست کنید)

امروز اتفاق جالبی که افتاد این بود که ناظم خشن مون بهم گیر داد که چرا موهامو بافتم،اینجوری بود که من داشتم میرفتم سرکلاس،منو دید گفت:چرا موهاتو اونجوری کردی؟بیا دفتر

من با خونسردی تمام در صورتی که میتونستم فرار کنم رفتم دفتر

دفتر انضباطی رو درآورد و یه نگاهی به چهره من انداخت و دید هنوزم خونسردیمو حفظ کردم،پرسید:کدوم دوم؟

من:2/1(بی تفاوتی من آزارش میداد و منم توجه نمیکردم)

آخرش دید من پررو تر از این حرفام که بخوام به غلط کردن بیفتم،بعد خودش گفت فردا بازش کن

حوصله بحث نداشتم وگرنه میخواستم دفتر مدرسه رو سرش بریزم که کجای آیین نامه ما نوشته موهاتون رو نبافید

اصلا ازش نمیترسم،مهم نیست مورد انضباطی بگیرم اما حوصله دردسر ندارم

پ.ن:دارم فکر میکنم بافت موهامو باز کنم یا نه؟نمیخوام بهم گیر بده اما نمیخوام فکر کنه ازش میترسم

نوشته شده در شنبه 10 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 14:30 توسط یاسمن| |

امروز تمام پایه رفتن اردو اما من نرفتم.خیلی راحت و آسوده تنها توی مدرسه(+یکی از بچه های کلاس)

اولش معمایTرو داشتیم حل میکردیم.دیروز از استاد شطرنجم جایزه گرفتم.بعدش با گچ های رنگی کل تخته رو نوشتیمI Love YOU

مدرسمون مثل پارکه،وسایل ورزشی هاش هم خیلی به درد بخوره.ناظم و مشاور مدرسمون به ترتیب بهمون کار دادن که بیکار نباشیم.داشتیم نمایشگاه معرفی رشته ها و شغل ها رو برگزار میکردیم.من آخرش محو کاغذایی بودم که رو دیوار زده بودیم و این شانسو داشتم که بدون اینکه سال سومی باشم از مطالبش استفاده کنم.

با دبیر ورزش حرف زدم،گفت حکم ها و مدال های رشته های ورزشی رو گرفته،بعدا بهمون میدن

توی رای گیری که ازمون پرسیده بودن دوست دارید برید اردو یا جایزه بگیرید؟همه گفتن بریم اردو و بعدش که رای گیری تموم شد بچه های بسیج و فرزانگان و دارالقرآن گفتن ما میریم قم و جمکران و ممکنه با هم باشیم.منم خیلی پشیمون شدم برای همین امروز به دبیر ورزشمون گفتم اگه قم و جمکرانه من که نمیام.گفتن منم نمیام اگه قم و جمکران باشه.و از اونجایی که من و دبیر ورزش خیلی صمیمی هستیم به نظر من قرار شد بریم پارک بانوان و اجازه بگیریم از مدرسه که اسکیت رو هم با خودمون ببریم و طرح های دیگه ای ریختیم و قرار شد خوش بگذره.خیلی خوشحالم که با بچه های کلاس خودمون نمیرم اردو چون اصلا نمیخوام هیچکدومشون رو بشناسم

دبیر ریاضی امروز گفت : یاسمن دیروز بچه ها اذیتت کردن آره؟

من به نشانه ی عجز و خستگی و سردرگمی سرمو تکون دادم

گفت : خانم*******بهم گفت(اگه نمیگفت هیچوقت نمی فهمید)خسته نباشی دستت درد نکنه

منم تو دلم خیلی چیزا بهش گفتم،دیروز خودمو کشتم تا بهم بگه خسته نباشی،دستت درد نکنه؟؟نه 1درصد هم برای این نبود،بهرحال خیلی بد قدردانی کرد

انعطاف پذیری41 رفتم،حال سومی ها رو گرفتم،خیلی بدرفتار میکنن

نوشته شده در پنج شنبه 8 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 17:3 توسط یاسمن| |

تنها چیز جالبی که در مورد امروز میتونم بگم اینه که بارفیکس خوابیده30 تا رفتم.

روی هم رفته تا الآن خیلی خسته کننده و اعصاب خورد کن بود.فکر کنید زنگ دوم ورزش داشتیم و بعد از اون همه خستگی(مامور وسایل ها من هستم و پیشنهاد میکنم هرگز همچین مسئولیتی رو قبول نکنید)ریاضی داشتیم.

و این آخرش نبود.معلم ریاضی نمی اومد و معلمیار ها(که من و دوستم بودیم)باید کلاس رو اداره میکردن.شانس آوردم که قبل از کلاس به معلم ادبیات گفتم به بچه ها تذکر بده اما با این همه فقط میتونم بگم که نهایت نامردی رو در حقمون انجام دادن و بچه ها هرچه قدر هم خواستن حرف زدن و کلاس رو ریختن رو سرشون.هرچند نمره همشون کم شد اما پررو تر از اینا بودن.و اون یکی معلمیار هم دست کمی از بقیه نداشت و من از بس داد زدم صدام گرفته و 2دقیقه مونده به زنگ به حالت غش در اومدم.

وقتی داشتیم بعد از کلاس با معلممون حرف میزدم و ازشون تشکر میکردم گفتم:سال دیگه من هیچ مسئولیتی رو قبول نمی کنم،اعم از سرگروهی و معلمیاری و .....میرم ته کلاس میشینم و حتی اجازه نمیدم کسی بقلم بشینه

گفت بهترین کارو انجام میدی

گفتم از شلوغی بدم میاد،دوست دارم همیشه تنها باشم و واسه همین فردا هم اردو نمیام

گفت اینطوری خودتو اذیت میکنی

ولی من1 عمر تنهایی رو به تمام آدما ترجیح میدم.واسه همین هیچوقت دوست صمیمی نداشتم و ندارم.

امروز کلاس شطرنج دارم،امیدوارم بچه ها سربه سرم نذارن

فکر کنم آپ غمگینی شد.....

نوشته شده در چهار شنبه 7 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 11:35 توسط یاسمن| |

سلام،امروز با یه کوله باراز حرف اومدم

آدرس وبم رو به دبیر کامپوتر دادم،با هم در مورد وبم و لوکس بلاگ حرف زدیم،آخرش هم تو سایت وبلاگم رو بهشون نشون دادم

امروز زنگ انشا برخلاف همیشه یه جمله منفی نوشتم(تولد آغاز مرگ است،ادوار یانگ)و برخلاف همیشه دبیرمون اصلا توجهی نکردند و دستور دادن تخته رو پاک کنن

یه اتفاق جالبی که افتاد این بود که یکی از بچه ها از شنبه تا حالا لاک ناخنش رو پاک نکرده بود،یکی از دبیرامون مجبورشون کردن که با***قند***لاکش رو پاک کنه وگرنه میبردنشون پیش معاونمون

فقط کافی بود با من اینکارو بکنن تا ببینن چجوری قندهارو روی دستشون میکشیدم

آخرش هم به دختره گفت:تو مسلمونی،اگه خدای نکرده بمیری و لاک رو دستت باشه.......

خیلی چیزای دیگه هم گفت،قیافه ی منو دید دیگه ادامه نداد.حالم داشت بهم میخورد از حرفاش.

چیزی هم نگفتم چون آخرش میگه**تو باید منطق منو قبول کنی**

آخه میگه ارمنی ها یا مسیحی ها یا.....طهارت ندارن که لاک میزنن

وای خدایا اگه این حرف ها رو به من بزنه حتی اگه اخراج هم بشم جلوش وای می ایستم(اجازه اش رو هم قبلا از مامانم گرفتم،گفت اگه به خاطر این جوری چیزا اخراج بشی می برمت یه جای دیگه مدرسه)

چند وقت پیش هم خیلی جلو خودمو گرفتم اما دیگه نتونستم تحمل کنم بهش گفتم این حرفایی که میزنه قدیمیه و ذهنای ما رو پر نکنه

نوشته شده در سه شنبه 6 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 17:52 توسط یاسمن| |

امروز آخرین جلسه ی هوافضا(موشک آبی)بود.

موشک هامون رو فرستادیم و گروه ما هم جزو بهترین ها شد.

راستی توی مسابقه این هفته دکتر کپی هم شرکت کردم و فینالیست شدم،حتما این هفته ببینید وقتی اسمم رو میخونن.ساعت7:30 شروع میشه

سرزنگ علوم کنفرانس داشتم و خیلی خوب بود،تحقیقم هم خوندم و نمرمو گرفتم.کلیپی رو هم که ساختم برای جشنواره و اداره فرستادن

پ.ن:بسی در فاز آهنگ های Lady GaGa هستیم.Dont call my name,Dont call my name,Alejandro

نوشته شده در دو شنبه 5 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 14:39 توسط یاسمن| |

جالبه.

من پستمو نوشتم و ثبت کردم اما نوشته هاش غیب شدن

نوشته شده در یک شنبه 4 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 15:15 توسط یاسمن| |


Power By: LoxBlog.Com